... رهی نمانده تا رهایی
او را در اغوش گرفتم،بوسیدمش،نوازشش کردم. او باره دیگر پیش من بازگشت،گذاشت بودنش را حس کنم... من می توانم.. می توانم. می نویسم باز هم برای تو،برای تو که خواستم پایان را زود تر خواستم تا به تو برسم.. من می برم.من می توانم . من انسان هستم و او فقط یک کلمه ... پیروزی حق من است.. خدای من !!!! افریننده ی زیبایی ها ،افریننده ی خوبی ها!!!! پایان را بقل کردم،بوسیدم و اجازه دادم روی پاهایم بنشیند و من اشک هایم را نثارش کنم. ابنبات البالویی نگرفته ام را تقدیمش کردم تا با خود ببرد. او امد و من بار دیگر اما سخت تر از همیشه دیدنش را دیدم،او امد و مسئله ی من را بی جوابه پایان از من گرفت.نمره ام 20 رد شد اما با تذکری که کنارش نوشته بود: دیگر تکرار نشود...!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من می توانم.تو بودی تو خواستی پس من می توانم.... ارزشش را نداشت. برای هزارمین با ر می نویسم : اگر او رفت تو در کنارم باش تا نبودنش را حس نکنم !!! تو باش تا نفهمم کی رفت ؟؟؟و چگونه رفت؟؟؟ تو باش تا برنگردم رد پایم را ببینم و هوس کنم فقط برای چند قدم دیگر همراه با او رویش راه بروم.... زهرا ابنباتش را بخشید....
Design By : Pichak |